خط خاکستری پارت دوم: صدای خاک
زمین هنوز میلرزید ذرات ریز خاک در هوا معلق مانده بودند و بوی باروت با بوی سوخته گندمزار قاطی شده بود مثل زخمی که دوباره باز شده باشد
سرباز نگاهش را به آسمان دوخت آن بالا ابرها مثل تودههای سنگین آهنی آویزان بودند بیحرکت بیرحم
از دور صدای فریاد کسی آمد معلوم نبود کمک میخواست یا نفرین میکرد
پسر جوانی که پرسیده بود امروز هم حمله میکنند حالا لبهایش را گزید دستش بیاختیار روی ضامن تفنگ رفت انگشتها سرد و خشک با فلز یکی شده بودند
ناگهان موجی از صدا شلیکهای کوتاه و تند خط سکوت را درید هر صدای تیر مثل پتکی بر دیوار گوش میکوبید
سرباز بیآنکه فکر کند خم شد شانهاش به دیواره نمخورده سنگر سایید و دانههای خاک روی صورتش ریختند خاک سرد بود اما بویش بویش شبیه خانه بود خانهای که حالا شاید دیگر وجود نداشت
یک صدا نه انفجار نه فریاد بلکه چیزی شبیه ناله آهسته زمین از زیر پاهایشان بلند شد همه چند لحظه مکث کردند
پسر زمزمه کرد انگار خاک داره حرف میزنه
اما جوابش این بار یک انفجار دیگر بود آنقدر نزدیک که حس کردی هوای اطرافت ناگهان خالی شد گوشها زنگ کشیدند و برای چند ثانیه همهچیز بیصدا شد جز صدای قلب که انگار میخواست از قفسه سینه بیرون بزند